۲۱ اسفند سالروز شهادت دانش آموز 13 ساله آذربایجانی، مرحمت بالازاده از دیار گرمی اردبیل است که حکم جهادش را از دستان مقام معظم رهبری گرفت.

در هفدهم خرداد سال ۱۳۴۹ در روستای «چای گرمی» از توابع بخش انگوت شهرستان گرمی استان اردبیل در دامان سرسبز مغان و در یک خانواده متدین پسری دیده به جهان گشود که در سال‌های بعد حماسه‌ها آفرید.

حضرتقلی بالازاده پدر مرحمت که موذن مسجد روستا نیز بود در روستاهای اطراف دستفروشی می‌کرد و به‌دنبال رزق روزی حلال بود، مرحمت بزرگ‌تر که می‌شود به همراه پدر در مسجد حضور می‌یابد و پای منبر روحانی و درس قرآن می‌نشیند.

مرحمت دوران کودکی را در دشت و کوه و دره‌ها و مناظر سرسبز روستا، با بچه‌های هم سن و سال خود گذرانده و سال ۵۶ در هفت سالگی پا به مدرسه عباسی بخش انگوت نهاد و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند.

با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران و بسیج، در سال ۱۳۵۹ هنگام تشکیل نخستین هسته‌های مقاومت بسیج در این منطقه دور افتاده، با عده‌ای از نوجوانان و جوانان روستا، هماهنگ شده و پایگاه مقاومت بسیج «امام موسی صدر» را در روستا، راه اندازی کردند و مرحمت بالازاده به همراه جمعی دیگر از جوانان پرشور و فعال انقلابی، در این پایگاه عضویت یافته و با وجود سن و سال کم شروع به فعالیت می‌کند.

مرحمت که عشق پاسداری از انقلاب اسلامی را دارد، آموزش‌های نظامی، قرآن و عقیدتی را در همین پایگاه گذرانده و در پایگاه مقاومت مسؤولیت تبلیغات را عهده‌دار می‌شود و با سخنان معصومانه و پاک خویش، پیام امام خمینی(ره) را به دوستان می‌رساند.

بالازاده مروج پیام انقلاب/ نوجوان ۱۳ ساله‌ای که حکم جهادش را از رهبر معظم انقلاب می‌گیرد

شهید مرحمت بالازاده با بیان شیرین و شیوای خود و با فصاحت، پیام شهدای انقلاب اسلامی را بیان می‌کرد و مردم را آماده دفاع از دین و وطن خود می‌ساخت و با موتوری که از طرف فرمانداری به او می‌دهند، مروج و مبلغی کوچک می‌شود و به دور افتاده‌ترین مساجد و پایگاه‌های مقاومت می‌رود و پوستر، عکس و دستورات و فراخوان‌های بسیج را ابلاغ می‌کند.

با شروع جنگ تحمیلی، برگ دیگری از زندگی وی ورق می‌خورد، حضورش در کنار مسؤولان سپاه و بسیج حال و هوای دیگری به برنامه‌ها می‌بخشد، به‌گونه‌ای که بر تعداد نیروهای داوطلب برای اعزام به مناطق جنگی افزوده می‌شود.

سال ۱۳۶۰، او یازده سال دارد و به مناطق عملیاتی و خاکریز جبهه‌ها فکر می‌کند، مراجعات او برای اعزام به جبهه به نتیجه نمی‌رسد و در این میان رو به رو شدن او با عوض محمدی، مسؤول اعزام نیروی ستاد منطقه پنج آذربایجان شرقی، دیدنی و شنیدنی است، یکی بر حسب دستور و وظیفه می‌خواهد از اعزام افراد کم سن و سال جلوگیری نماید و دیگری بنا به وظیفه می‌خواهد ادای دین کند.

وی بارها و بارها از اردبیل و تبریز برگردانده می‌شود تا اینکه سال ۱۳۶۱ موفق می‌شود با وساطت آیت الله ملکوتی، امام جمعه وقت تبریز، به خواسته‌اش برسد، شهید بالازاده در نخستین اعزام در عملیات مسلم بن عقیل شرکت می‌کند پس از اولین اعزام، تسویه نمی‌کند تا راه بازگشت به جبهه کماکان باز باشد ولی مسؤولان طبق وظیفه، به‌دنبال این هستند تا او را از حضور در خط مقدم بازدارند.

شهید بالازاده ناامید نمی‌شود و برای رسیدن به آرزویش، پیش مسؤولان شهرستان و استان می‌رود اما باز نتیجه نمی‌گیرد تا اینکه به دیدار مقام معظم رهبری می‌رود تا در زمان ریاست جمهوری ایشان، حکم جهاد را از دستان مبارکشان بگیرد، حکمی که بالاترین دستورهاست، این دستخط به شهید بالازاده بال و پر می‌دهد تا هر کس مانع اعزامش شد، آن را از جیبش در آورده و بگوید من حکم جهادم را از آقا گرفته‌ام.

داستان گرفتن حکم حضور در جبهه از رئیس جمهور

این شهید که در زمان ریاست جمهوری حضرت آیت الله خامنه‌ای ۱۳ ساله بود، در مراسمی خود را با مشقت به رئیس جمهور می‌رساند و می‌گوید؛ « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) ۱۳ ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ سالم است ولی مسؤولان اجازه نمی‌دهند به جبهه بروم. هر چه التماس می‌کنم، می‌گویند ۱۳ ساله‌ها را نمی‌فرستیم. اگر رفتن ۱۳ ساله‌ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟».

رییس جمهور مرحمت را در آغوش می‌گیرد و رو به سرتیم محافظانش می‌گوید؛ « آقای…! یک زحمتی بکش با آقای … تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش. بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید».

کمتر از سه روز بعد، فرمانده سپاه اردبیل، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می‌توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولی مطمئن بود که می‌رود و این بار از خود امام خمینی(ره) حکم می‌آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالازاده رفت در لیست بسیجیان لشکر ۳۱ عاشورا.

شهید بالازاده برای مدتی در گردان تخریب حضور یافته، بر تجربیاتش می‌افزاید بین سال‌های ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳ به دفعات در جبهه حضور می‌یابد و به روایت فرماندهان و همرزمانش، در عملیات‌های والفجر۲ از ناحیه پای چپ زخمی شده، در عملیات خیبر دچار موج‌گرفتگی می‌شود.

سال ۱۳۶۳ به همراه خانواده به اردبیل اسباب‌کشی کرده و در محله پناه‌آباد، خانه‌ای اجاره می‌کنند پس از این جابجایی، او در عملیات بدر شرکت می‌کند و ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ با اصابت تیر و ترکش به گلو و چشم، در چهارده سالگی به شهادت می‌رسد، پیکر مطهرش در اردبیل تشییع و در بهشت فاطمه به خاک سپرده می‌شود.

شهید مرحمت بالازاده با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش یعنی شهید مهدی باکری، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفره حضرت قاسم (ع) شد.

وصیت‌نامه شهید:

از مرحمت بالازاده، وصیت نامه‌ای بر جای مانده است که متن کامل آن را در زیر می‌خوانید، وصیت نامه‌ای که نشان می‌دهد روحش نمی‌توانست در کالبد ۱۳ ساله‌اش آرام بگیرد؛

به نام خداوند بخشنده مهربان

از اینجا وصیت نامه‌ام را شروع می‌کنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بی‌کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین (ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی می‌دهند.

آری‌ ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده‌اید و می‌ایستید تا آخرین قطره خونتان.

درود برشما‌ ای ملت ایران!‌ ای مشعل‌داران امام حسین! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.

و‌ ای پدر و مادر عزیزم! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می‌شوید.

ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم. اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می‌جنگیم.

حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت می‌کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه‌شان را نگذارید در زمین بماند.

و مادرم و پدرم چنانچه من می‌دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جزء سعادت می‌دانم، یعنی هر کس که شهید می‌شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می‌شود.

از تمام همسایه‌ها و از هم روستایی‌هایمان می‌خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده‌اید و کارهای بدی دیده‌اید حلال کنید و برادرانم اسحله‌ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان مقابله کنند.

خدایا تو را قسم می‌دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.

خدایا خدایا تو را قسم می‌دهم به من توفیق سربازی امام زمان (عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را دهی تا در راه آن‌ها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.

کربلا کربلا یا فتح یا شهادت/جنگ جنگ تا پیروزی

آری شهیدان الگوهای راه بشریت و چراغ پرفروغ کوره راه‌های مسیر انسانیت هستند، آنان که  شهد شیرین شهادت نوشیدند و دل کندن از این دنیای خاکی آنقدر برایشان راحت است و دنیا را با تمام دلبستگی ‌هایش رها کرده و در افق دید خود فقط معبود و معشوقشان را می‌بینند.

 پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران و فتح و ظفر در هشت سال دفاع جانانه دفاع مقدس، مرهون خون پاک انسان‌های بی ریا و آزاده‌ای است که ذره‌ای ادعا در وجودشان نبود و با خلق صحنه‌های حماسی و بی‌بدیل و در نهایت خلق پیروزی، چشم جهانیان را خیره کردند و به عشق دیدار جانان از همه چیز خود گذشتند و سر از پا نشناخته قدم در مسیری نهادند که امتداد راه کربلا بود و درخت انقلاب  را شجره طیبه‌ای کردند که شاخ و برگش در آسمان‌هاست، آن جان برکفانی که عشق مدیون آنهاست و زبان هم عاجز از وصف دلاوری‌هایشان‌.

امروز دانش آموزان و نسل سوم و چهارم انقلاب اسلامی که سنگرشان مدرسه و سلاح‌شان کتاب است به گفته امام راحل (ره) جهادشان درس است، در کنار تحصیل به تذهیب نفس هم پرداخته و راه شهیدانی چون مرحمت بالازاده را شناخته و این راه پربرکت را ادامه خواهند داد که بدون شک این راه فردای روشن ایران اسلامی را در پیش دارد.

گزارش: مهدی اصلانی زاویه

انتهای پیام/